محل تبلیغات شما

داداش تازه یک دوربین یاشیکا خریده بود و خیلی دوستش داشت. قبل از آخرین اعزامش به جبهه دوربین را حلقه فیلم انداخته و بود و آمادش کرده بود تا با خودش ببره جبهه. آخه دوست داشت با همرزماشو حال و هوای جبهه عکس بگیره. ولی موقع رفتنش به ما گفت که دوربین رو نمی برم.

من که خیلی تعجب کرده بودم سوال کردم آخه چرا داداش علی؟

در جواب سوالم گفت:

آخه تو تهران یکی از دوستانم عروسیشه و ازم خواسته تا دوربین و بهش امانت بدم . منم بهش قول دادم که دوربین رو در اختیارش قرار بدم.

از جواب داداش تعجب نکردم چون وقتی قول میداد سر قولش می موند.

منم از فرصت استفاده کردم و گفتم خوب حالا که دوربین آمادس پس بیا چندتا عکس ازت بگیرم. اصلا فکرشم نمی کردم این عکسا میشه آخرین عکسای داداش علی و میشه بهتریم یادگاری برامون.

خلاصه که هرچی عکس از سیدعلی داداش دارم از قولی که داده بود به دوستش شروع شد.

 

راوی 

خواهر شهید(نیره اعظم سادات)

دوربینی که خاطره ساز شد

نامه شهید سیدعلی موسویان

نامه همرزمان و همسنگران بعد از شهادت

دوربین ,داداش ,آخه ,عکس ,نمی ,تعجب ,که دوربین ,بود و ,دوربین رو ,گفتم خوب ,خوب حالا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لیست قیمت تصفیه آب در شیراز